هدف کتاب زمینی نو
اکهارت تول در کتاب زمینی نو میگوید: آیا آدم ها برای استحاله ی آگاهی و شکوفایی ژرف و گستردهی درون – چنان که به گل نشستن بسیار زیبای گیاهان در قیاس با آن رنگ ببازد – آمادگی دارند؟ آیا انسان کنونی می تواند ذهن شرطی شده ی خود را کنار بگذارد، و همچون کریستال ها و سنگهای قیمتی، نور آگاهی را از خود عبور بدهد؟ آیا بشریت میتواند از فرمان جاذبهی خاک سر بپیچد، از مادیت محض فراتر برود و خود را فقط همان صورت و ظاهر خود نداند؟ به تعبیری، آیا بشریت میتواند از این امور که نفس او را فربه و روح او را نحیف کرده اند رهایی یابد؟
امکان چنین استحالهای موضوع محوری آموزه های بزرگ معنوی بوده است. پیامبران، اولیا، عارفان و فرزانگان، همه گل های باغ بشریت بوده اند. آنها طلایه داران بیداری، و عزیز و گرامی بوده اند. گرچه پیام بسیاری از آنان به درستی درک نشده و اغلب دچار تحریف شده است. به همین دلیل، پیام بسیاری از آنان، چنان که باید و شاید، در بسیط خاک پراکنده نشد و تنها معدودی از افراد توانستند به حبل متين آنها بیاویزند و از چاه تاریک نفسانیت و مادیت محض بیرون بیایند.
آیا اکنون بشریت، برای دریافت آموزه های معنوی، به مرحله ای بهتر از گذشته رسیده است؟ آیا بشریت آماده تر ومستعدتر شده است؟ چرا باید چنین باشد؟ تو برای سرعت بخشیدن به این استحالهی بشری چه نقشی می توانی ایفا کنی؟ ویژگی های نفسانی ادراک گذشتگان چه بوده است و ویژگی ادراک امروزیان چیست؟ اینها پرسش هاییست که پاسخشان را در کتاب زمینی نو مرور می کنیم. مهم تر از همه، خود حاصل همین استحاله و آگاهی نو است.
ایده ها و مفاهیم مطرح شده در این کتاب مهماند، اما نقشی درجه دو دارند. آنها چیزی نیستند جز علایمی که مسیر بیداری را نشان میدهند. هدف عمده ی نیروی حال افزودن براطلاعات تو ویا تزریق باورهای تازه به ذهن تو نیست. این کتاب حتى نمی خواهد تو را نسبت به امری متقاعد کند. کتاب زمینی نو می خواهد موجب تحولی در آگاهی تو شود، می خواهد بیدارت کند. بنابراین، این کتاب، کتابی نیست که بتوانی آن را از سر تفنن و وقت گذرانی بخوانی. این کتاب، کتایی نیست که بتوانی فاصله ی خود را با آن حفظ کنی و ذهن خود را با یک سری کلمات و مفاهیم سرگرم کنی. این کتاب، درباره ی توست. این کتاب، یا وضعیت آگاهی تو را عوض خواهد کرد، و یا اینکه اصلا به درد نمی خورد.

کتاب زمینی نو، تنها کسانی را بیدار می کند که مستعد بیداری اند. البته، همه هنوز مستعد بیداری نیستند، اما بسیاری در آستانه ی بیداری قرار گرفته اند. هر یک نفری که بیدار می شود، امکان بیداری آگاهی جمعی را قوت می بخشد. هر یک نفری که بیدار می شود، امکان بیداری دیگران را آسان تر می کند. اگر معنای بیداری را نمیدانی، به خواندن کتاب ادامه بده. فقط با بیداری ست که معنای حقیقی بیداری را درک می کنی. تلنگری کافیست تا روند بیداری تو آغاز شود. اگر روند بیداری تو آغاز شود، دیگر نمی توانی به عقب برگردی. برای بعضیها، این کتاب صرفا تلنگریست. بعضی ها نیز روند بیداریشان آغاز شده، اما خود نمی دانند. این کتاب، به آنها کمک می کند تا بیداری خود را دریابند. خاستگاه بیداری بعضی آدمها رنج و مصیبت است؛ بعضی ها هم توفیق آن را می یابند که در زندگی خود با استادی حقیقی آشنا شوند. بعضی ها با شنیدن یک جمله بیدار میشوند و بعضی ها هم با خواندن یک کتاب خوب مثل نیروی حال. اگر روند بیداری تو آغاز شده است، این کتاب به بیداری تو سرعت و ژرفا می بخشد. بخش مهم بیداری تو، شناختن خود خفته ی خویش است. شناختن همان تفسی که فکر می کند، حرف می زند، عمل می کند؛ شناختن افکارو باورهای شرطی شده؛ شناختن همه ی آن چیزهایی که خواب تو را تداوم می بخشند.
کتاب زمینی نو، مهم ترین ویژگی های نفس را مینمایاند و درباره ی بازی های آن در حیات فردی و جمعی سخن می گوید. این نکته به دو دلیل اهمیت دارد: نخست آنکه اگر ساز و کار ایگو یا نفس را نشناسی، نمیتوانی نفسانیت را در فکر و عمل خویش تشخیص بدهی. بنابراین، نفس می تواند هردم به شکلی درآید و از نو فریبت دهد. آنگاه نفس ارباب وجود تو می شود و چنین وانمود می کند که خود توست. دلیل دوم آن است که شناختن ایگو یا نفس، في نفسه، یکی از راههای تحقق بیداری ست. هنگامی که ناآگاهی را در خویش تشخیص میدهی، آنچه که باعث تشخیص این ناآگاهی می شود خود بخشی از آگاهی و بیداری توست. تو نمیتوانی با خود دشمنی کنی و پیروز شوی. تو نمی توانی با نفس بجنگی و پیروز شوی. همان طور که نمی توانی با تاریکی بجنگی و پیروز شوی. نور آگاهی همه ی آن چیزیست که لازم داری. تو همان نور هستی.
بخشی از کتاب زمینی نو
کژکاری موروثی ما
اگر به ادیان و آموزه های معنوی گذشته نگاهی بیندازیم، می بینیم زیرلایهی تفاوت های ظاهری آنها دو نکتهي روشن مشابه نهفته است و همه ی آن ها در آن دو نکته با هم اشتراک دارند. این دو نکته، بصیرتهای ژرف معنوی اند. سنت های عظیم معنوی برای بیان این بصیرتها، زبان های گوناگونی را به کار می گیرند. بصیرت نخست، فهم این نکته است که حال عادی و تزکیه نشدهی ذهن بیشتر آدمها با کژکاری قرین است. این کژکاری را می توان بیماری و حتی دیوانگی نامید. این کژکاری ذهنی را مرض ذهنی نیز نامیده اند.
ذهن، مایاست؛ حجاب وهم. ذهن بشری، در حالت تزکیه ناشده اش، موجب رنج و ناخرسندی و یا احساس بدبختی می شود. در زبان یونان باستان، که کتاب عهد جدید به آن زبان نوشته شده است، گناه به معنای خطا رفتن تیر و به هدف نخوردن آن است. بنابراین، گناه کردن یعنی هدف وجود بشری را درست نشانه نرفتن و تیر را به خطا رها کردن. یعنی سرگرم شدن به امور بیهوده و فراموش کردن خود. یعنی کور بودن و به همین دلیل، رنج بردن و رنج دادن. بنابراین، واژهی گناه به ماندن در اسفل السافلین یا مایا و یا کژکاری موروثی ذهن بشری اشاره دارد.
دستاوردهای بشر، عظیم و غیر قابل انکار بوده است. ما آثار موسیقایی، ادبیات، نقاشی، معماری و مجسمه های با ارزش بسیاری خلق کرده ایم. در همین سالهای اخیر علم و تکنولوژی چهره ی زندگی ما را کاملا دگرگون کرده اند و به ما توان آن را بخشیده اند که کارهایی بکنیم و چیزهایی بسازیم که انجام و ساخت آنها حتی دویست سال پیش نیز غیرممکن و معجزه مینمود. بی تردید، ذهن بشری بسیار هوشمند عمل کرده است. با وجود این، هوشمندی بشر به دیوانگی آلوده است. علم و تکنولوژی توان ویرانگر کژکاری ذهن بشری را چند برابر کرده است. همین کژکاری ویرانگر است که حیات بشری و سایر صورتهای حیاتی را تهدید می کند. به همین دلیل است که قرن بیستم به نماد بی عقلی و خودویرانگری بشری تبدیل شده است. افسوس که این کژکاری و خودویرانگری، در زمانهی ما، شدت یافته و سرعت گرفته است.
کافیست به اخبار روزنامه ها و رادیو و تلویزیون توجه کنیم تا دریابیم شومی دیوانگی های بشری به قرن بیست ویکم نیز کشیده شده است. ابعاد دیگر کژکاری ذهن بشری، خشونت بی سابقه ای ست که آدم ها نسبت به گونه های دیگر حیاتی و نیز خود سیاره ی زمین اعمال می کنند نابودی جنگل های مولد اکسیژن، نابودی انواع حیوانات، رفتار بیمارگونه با جانداران دیگر، مسموم ساختن آب رودخانه ها و دریاچه ها، و آلودن هوا. آدمها به انگیزهی حرص و بی خبر از ارتباطشان با گل، چنین می اندیشند و چنین عمل می کنند. بی تردید، چنین اندیشه و عملی به نابودی خود بشر خواهد انجامید. جلوه های بی عقلی جمعی بشر که ریشه در شرایط ذهنی او دارد، بخش بزرگتر تاریخ ما را می سازد. تاریخ بشر، بیشتر صحنه ی بی عقلی های بشر بوده است تا عقلانیت و فرزانگی او.
اگر تاریخ بشری را به عنوان یک کیس درمانی لحاظ کنیم، تشخیص بیماری فرد انسانی این است: او دچار پندارهای مزمن است، گرایش بیمارگونه ای دارد به سوی ارتکاب قتل واعمال خشونت های مفرط نسبت به دشمنان خیالی خود همان ناآگاهی اش که فرافکنی شده است. او ظلوم و جهول است، و البته، با نقطه هایی روشن در کارنامه ی سراسر سیاه خود. به ظاهر، انسان، در حالت عادی خود، دوست دارد برای اجحاف و خشم و خشونت و نابخردی دستش باز باشد.
فهرست مطالب کتاب زمینی نو
یک: شکوفایی آگاهی انسان
دو: اوضاع کنونی عالم
سه: هسته نفس یا کانون ایگو
چهار: نقش بازی کردن
پنج: کالبد درد مند
شش: رهایی
هفت: آگاهی از حقیقت خویش
هشت: راز خوشبختی
نه: کشف گستره لایتناهای باطن
ده: هدف درونی تو
یازده: زمینی نو