وقتی میگیم هرگز – امیر مهرانی
چند بار اتفاق افتاده است که بعد از یک اتفاق بگوییم “من هرگز فلان کار را نجام نمی دهم”. مثلا به کسی محبت می کنیم بعد از آن می گوییم “من هرگز به کسی چنین لطفی نخواهم کرد.” هر بار که به خود می گوییم “هرگز”! ” هیچ وقت”
خیلی وقت ها این کلمه را می گوییم و زیاد آن را استفاده می کنیم. این بار می خواهیم هر وقت گفتیم ” من دیگه هرگز …” لحظه ای صبر کنیم و دوباره فکر کنیم چون مطمئنیم بعد از چند روز دوباره آن کار را تکرار خواهیم کرد و به شرایط قبل بر می گردیم. علت این واقعه این است که در آن مواقع ما در شرایط عصبانیت قرار داریم اما بعد از فروکش کردن این عصبانیت دوباره همان آدم قبلی می شویم و همان کار را حتما دوباره انجام خواهیم داد.
به نظرم زیاد سخت نگیریم و تصمیمی بر مبنای عصبانیت نگیریم. بهتر است در این موقع لبخندی بزنیم و از آن شرایط گذر کنیم و سعی کنیم آن را فراموش کنیم.
همه ما ارزشمندیهای متفاوت و مختص به خود داریم. کیفیت فکر و زندگی ما هم بهواسطه همین ارزشمندیها مشخص میشود. مثلا رویاهایی که داریم بخشی از این کیفت را تعریف میکند، رویکردها و خلق و خوهایی که داریم بخشی دیگر را تعریف میکند. عینکهایی که در سالهای زندگی روی چشممان گذاشتهایم که باعث میشود دنیا را به شکل و رنگ و بوی خاصی ببینیم هم در این کیفیت تاثیرگذار است.