وقتی بزرگ میشدم راز بزرگی را پنهان مینمودم. هر چند که میدانستم که چگونه باید به آنچه که میخواهم برسم ولی “باور” هم داشتم که برای دستیابی به آن باید به سختی کار کرد و هر چیزی بهایی دارد که اغلب بسیار هم سنگین میباشد. بعدها در زندگی به هر آنچه که کسی میتواند به لحاظ مادی و احساسی بخواهد رسیدم: خانه ی نوساز، خودروهای آخرین مدل، پول کافی برای مسافرت و خرید هر آنچه که میخواستم، شوهری دوست داشتنی و دو کودک سالم و زیبا. ولی نه تنها احساس خوشبختی نمیکردم بلکه خیلی هم خشمگین بودم.
روزی همین خشم و نفرت را در فرزند بزرگم جاناتان مشاهده نمودم. دیدن آن ضربه ی سنگینی برایم بود. واقعاً مرا از خواب بیدار کرد و باعث شد که به خودم بگویم: “مابل، باید کاری در این مورد انجام بدهی. نمیتوانی این طور ادامه بدهی. این روند باید متوقف شود.” از همان لحظه جستجوی خود را آغاز کردم. اولین همایشی که در آن شرکت نمودم راجع به خشم بود. توسط دکتر بیل اجرا می وشد هنوز هم به خاطر آنچه که از او آموختهام بسیار سپاسگزارم. بعدها یوگا و تجسم را از آنا فرا گرفتم و اینها موجب شدند که با قدرتی باورنکردنی ، که در درون همهی ما هست و به کمک آن میتوانیم هر چیزی را ایجاد یا به سوی خود جذب ،نماییم دست پیدا کنم. ذهن ناخودآگاه تمامی خاطرات ما را در خود ذخیره کرده است. اگر این خاطرات نهفته و در مخزنی مرتب شده باشند مشکلی پدید نمیآورند. ولی افرادی که در زندگی ما ظاهر میشوند، مشاهده ی برخی مکانها و بعضی موقعیتهای زندگی این خاطرات را بیدار میسازند. بدین ترتیب این خاطرات به افکار تبدیل میگردند و تجلی مییابند. به همین دلیل هم هست که این که بدانیم افراد برای این در زندگی ما حضور پیدا میکنند که موقعیت دیگری برایمان فراهم آورند بسیار مهم است.
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.