کتاب حکایت آن که دلسرد نشد از مارک فیشر
مارک فیشر نویسنده کتاب حکایت آن که دلسرد نشد ، زاده ی ۱۳ مارس ۱۹۵۳، نویسنده ی کانادایی است. فیشر در مونترآل به دنیا آمد. وی کتاب های بسیاری از جمله کتاب های حکایت دولت و فرزانگی و چگونه مانند میلیونرها فکر کنیم را تالیف کرده است.
موضوع کتاب صوتی حکایت آن که دلسرد نشد :
کتاب حکایت آن که دلسرد نشد که شامل بیست و پنج فصل است ، حکایت مرد جوانی است که بدنبال ثروتمند شدن با مردی عارف و فیلسوف آشنا می شود که رموز موفقیت را به او می آموزد.
آدمهای واقعا خردمند و پولدار در این جهان طوری زندگی می کنند که انگار هر روز آخرین روز زندگیشان است و باید ضروری ترین کار را انجام دهند.
بیشتر آدم ها در نوعی بی خبری همیشگی زندگی می کنند . آنها همیشه امیدوارند که چیزی اتفاق بیفتد و زندگیشان را دگرگون کند . آنها هرگز نمی دانند که همه چیز از خودشان آغاز می شود و خود مسئول زندگیشان هستند .
مارک فیشر معتقد است ؛ انسانهای فوق العاده ، چنان زندگی می کنند که گویی نه تنها زندگی خود ،بلکه چندین زندگی دیگر را هم درون خود دارند . این است که بعضی از نوابغ از همان کودکی ، بلوغ خود را آشکار می کنند . در واقع آنها خود را از زندگی های قبلی برای این زندگی آماده کرده اند .و گاهی حتی از چندین زندگی قبل این کار را آغاز کرده اند .
فیشر در جایی دیگر از کتاب می گوید :«…دردها و بدبختی ها از روی رحمت برایمان فرستاده می شود تا به خود واقعی مان پی ببریم و نیروی واقعی درونمان را بیابیم . شادی های معمولی نمی گذارد آنها را کشف کنیم . آنهایی که امتحان می شوند ، آدم های خوش اقبالی هستند ، اما وقتی خود واقعی شان را کشف کنند ، شادی از راه می رسد …»
فصلهای کتاب حکایت آنکه دلسرد نشد :
- فصل اول : که در آن مرد جوان احساس بیگانگی از حرفه اش می کند …
- فصل دوم : که در آن جان اولین تعطیلات واقعی خود را می گذراند …
- فصل سوم : که در آن مرد جوان بال هایش را باز می یابد …
- فصل چهارم : که در آن مرد جوان شکست را تجربه می کند …
- فصل پنجم : که در آن مرد جوان با گدایی عجیب آشنا می شود …
- فصل ششم : که در آن میلیونر به مرد جوان می آموزد که چگونه مانند یک میلیونر فکر کند …
- فصل هفتم : که در آن مرد جوان پی می برد که می تواند در یک زمان هم باغبان باشد و هم گل رز …
- فصل هشتم : که در آن مرد جوان تمرکز را می آموزد …
- فصل نهم : که در آن مرد جوان نیروی ایمان را کشف می کند …
- فصل دهم : که در آن مرد جوان حسرت گذشته اش را می خورد …
- فصل یازدهم : که در آن مرد جوان به راز معنای زندگی پی میبرد …
- فصل دوازدهم : که در آن زندگی مرد جوان موفقیت آمیز میشود …
- فصل سیزدهم : که در آن مرد جوان باید دشوارترین تصمیم زندگی اش را بگیرد …
- فصل چهاردهم : که در آن مرد جوان باید میان نور و ظلمت یکی را انتخاب کند …
- فصل پانزدهم : که در آن مرد جوان با عزمی راسخ شروع به کار میکند …
- فصل شانزدهم : که در آن مرد جوان تحقیر را تجربه می کند …
- فصل هفدهم : که در آن مرد جوان حیات جاودانه را کشف می کند …
- فصل هجدهم : که در آن مرد جوان نیروی هدفمند بودن را تجربه می کند …
- فصل نوزدهم : که در آن مرد جوان دربارهی زندگی از دست رفته فکر می کند …
- فصل بیستم : که در آن مرد جوان به ارزش پشتکار پی می برد …
- فصل بیست و یکم : که در آن مرد جوان در همه موارد خطر می کند …
- فصل بیست و دوم : که در آن مرد جوان هنر مذاکره را کشف می کند …
- فصل بیست و سوم : که در آن مرد جوان خیاط را در کوزه می اندازد …
- فصل بیست و چهارم : که در آن مرد جوان دلیل تلاطم اش را کشف می کند …
- فصل بیست و پنجم : که در آن مرد جوان اصالت عشق را کشف می کند …
در بخشی از کتاب صوتی حکایت آنکه دلسرد نشد می شنویم :
وقتی شیر ناپدید شد، پیرمرد به گوی فلزی وسط استخر اشاره کرد و گفت : ” وقتی نیروی اراده ات به اندازه ی کافی قوی شد، می تونی با کمک تمرکز کارهای بزرگی انجام بدی. می تونی این گوی را بچرخونی. “
جان بسیار تعجب کرد . این یک درخواست عجیبی بود و شاید هم دامی دیگر . پیرمرد با لبخندی یر را به علامت رضایت تکان داد . جان هم اطاعت کرد.
جان سعی کرد با قدرت تمرکز آن را بچرخاند، اما موفق نشد به پیرمرد گفت : ” اون چیزی که تفکر را پر قدرت می کنه، در هم آمیختن خود بزرگ و خود کوچیکه. “
دیدگاهها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.