جاذبه قهر و آشتی به زندگی – اریک فروم
جاذبه قهر و آشتی به زندگی ! به راستی ما هنوز زندگی را دوست میداریم؟
این پرسش را بعضیها – اگر یکسره بی معنی ندانند- دست کم گمراه کننده میدانند.
مگر همه زندگی را دوست ندارند؟
و مگر عشق به زندگی انگیزهی همهی اعمال ما نیست؟
اگر زندگی را دوست نمیداشتیم و برای نگهداری و بهبود آن این همه تلاش نمیکردیم، میتوانستیم زنده بمانیم؟
تفاهم میان آنان که چنین میاندیشند و من که چنین پرسشی را مطرح میکنم، با اندکی تلاش، شاید چندان دشوار نباشد.
جاذبه قهر و آشتی به زندگی -تفاهم با دیگران ممکن است دشوارتر باشد
منظورم این جا آنهائی هستند که به پرسش من با گونه ای خشم واکنش نشان میدهند.
خشمگینانه میپرسند چگونه جرات میکنم به این که زندگی را دوست داریم شک کنم؟
آیا تمامی تمدن ما، شیوه ی زندگی مان، احساس های مذهبی مان و باورهای سیاسی مان، از همین عشق به زندگی ریشه نمیگیرد؟
آیا کسی که چنین چیزی را زیر علامت سوال میبرد بنیاد فرهنگ ما را متزلزل نمیکند؟
رسیدن به تفاهم، با کسی که به خشم میآید بسیار دشوارتر است،
چرا که ماهیت خشم همواره مخلوطی از عصبی شدن و حق به جانب بودن است، که هرگونه تفاهمی را دشوار میکند.
به انسانی که میرنجد، آسانتر میتوان با کلماتی خردمندانه و دوستانه نزدیک شد، تا به کسی که به خشم میآید.
زیرا این یکی رنجشش را با باوری که به حقانیتش دارد میپوشاند.
آنهائی که به پرسش آغازین من با خشم واکنش نشان میدهند، اگر بدانند با طرح این پرسش نمیخواهم به کسی حمله کنم،
بلکه میخواهم خطری را گوشزد کنم که تنها با طرح چنین پرسشی قابل اجتناب است، شاید بهتر با آن پرسش کنار بیایند.
تردیدی نیست که بدون کمی عشق به زندگی نه هیچ بشری میتواند وجود داشته باشد و نه هیچ فرهنگی.
میبینیم انسانهائی که حداقل علاقه به زندگی را از دست میدهند دیوانه میشوند، خودکشی میکنند
و یا بدون امیدی به بازگشت، به دام الکل و اعتیاد میافتند.
جامعه هائی را هم میشناسیم که چنان از هرگونه عشق به زندگی تهی و از ویرانگری سرشار میشوند
که از هم میپاشند و فرومیریزند یا در لبه ی پرتگاه قرار دارند.
نمونه اش آزتکها، که قدرتشان در برابر گروه کوچکی از اسپانیائیها چون غبار فروریخت.
یا آلمان نازی را بخاطر آوریم که اگر به میل هیتلر پیش میرفت در جریان یک خودکشی همگانی قربانی میشد.
ما در دنیای غرب هنوز در حال متلاشی شدن نیستیم، اما به گواهی نشانه های موجود، امکان این حادثه وجود دارد .
اگر بخواھیم در باره ی عشق به زندگی سخن بگوئیم، باید نخست ببینیم کھ از زندگی چه میفھمیم.
پاسخ به نظر ساده میآید.
جاذبه قهر و آشتی به زندگی -میتوان گفت زندگی ضد مرگ است.
انسان و یا حیوان زنده میتواند حرکت کند و در برابر تحریک واکنش نشان دھد.
این از یک پیکر مرده برنمیآید. پیکر مرده زوال مییابد وحتا وجودی چونان سنگ و چوب ھم ندارد.
آری در اساس میتوان زندگی را این گونه تعریف کرد.
اما من مایلم ویژگی زندگی را کمی دقیقتر مشخص کنم:
زندگی همیشه گرایش به کمال و یگانگی دارد.
به بیان دیگر زندگی به ناچار روندی از رشد و دگرگونی ھمیشگی است.
با پایان یافتن روند رشد و دگرگونی، مرگ فرامیرسد.
اما زندگی به شکلی وحشی و بی ساختار رشد نمیکند.
ھر موجود زنده باید شکل و ساختاری را به خود بگیرد که در کروموزم اش نهفته است. میتواند کاملتر و بھتر رشد کند،
اما نمیتواند به چیز دیگری بدل شود که در ذات او نیست .
جاذبه قهر و آشتی به زندگی -زندگی همیشه یک روند است؛
روند دگرگونی و شکوفائی و نیز روند ھمواره ی کنش متقابل میان ساختار موجود و محیطی که در آن چیزی زاده میشود.
ھرگز از یک درخت سیب درخت گیلاس بوجود نمیآید
اما درختھای سیب یا گیلاس، متناسب با عوامل اساسی و شرایط محیط زیستشان، میتوانند زشتتر یا زیباتر شوند.
رطوبت ھوا و تابش نور خورشید، که برای یک گیاه زندگی بخش است،
میتواند سبب تباھی گیاه دیگری شود.
در مورد انسان ھم جزاین نیست؛
اما افسوس که آگاھی بسیاری ازپدران، مادران و آموزگاران، از آنچه برای انسان سودمند است،
از آگاھی یک باغبان درباره ی گیاھان اش، بسیار کمتر است.
اکیداً توصیه می شود برای دانلود فایلها از نرم افزارهای مدیریت دانلود استفاده کنید.
در غیر اینصورت امکان دانلود نشدن کامل فایل ها وجود دارد.
دانلود Internet Download Manager نسخه ویندوز
دانلود Internet Download Manager نسخه اندروید