درباره کتاب میشل اوباما شدن
کتاب میشل اوباما شدن یک خاطره صمیمی و نیرومند و الهام بخش توسط بانوی اول سابق ایالات متحده آمریکاست هنگامی که او دختری کوچک بود. دنیای میشل رابینسون در ناحیه جنوب شیکاگو خلاصه می شد. جایی که او و برادرش کریگ، اتاق خوابی را در آپارتمان خانوادگی در طبقه دوم شریک بودند و در پارک قایم باشک بازی می کردند. همچنین جایی که والدینش، فریزر و ماریان رابینسون، به نوعی او را بزرگ کردند تا رک گو و نترس باشد؛ اما زندگی به زودی او را به دوردست کشاند؛ از راهروهای دانشگاه پرینستون، جایی که او برای اولین بار یاد گرفت که تنها زن سیاه سالن چه احساسی دارد، تا دفتر شیشه ای داخل یک برج، جایی که به عنوان وکیل شرکتی قدرتمند کار کرد و در یک صبح تابستانی، یک دانشجوی حقوق به نام باراک اوباما در دفترش ظاهر شد و تمام تصمیمات به دقت برنامه ریزی شده اش را دور ریخت.
در کتاب میشل اوباما شدن اولین بار، میشل اوباما اولین سال های ازدواجش را به عنوان مبارزه ای برای برقراری تعادل بین کار و خانواده اش با شغل سیاسی همسرش توصیف می کند که به سرعت در حال حرکت است. او ما را به درون مناظره های خصوصی شان می برد که اگر همسرش برای رفتن به سمت ریاست جمهوری اقدام کند، نقش بعدی خودش به عنوان تصویری مشهور لكن دور از نکوهش در خلال کمپین همسرش چه باشد. خاطرات، به زیبایی و با طبع شوخ خوب و رک گویی غیرمعمول داستان سرایی شده. او شرح واضحی از پشت صحنه تاریخ خانوادگی و فرودش به محل توجه جهانی و نیز زندگی شان در کاخ سفید در طول هشت سال ارائه می دهد، همچنان که او می آید تا از کشورش شناخت پیدا کند و کشورش او را بشناسد.
«کتاب میشل اوباما شدن» ما را به درون آشپزخانه های متواضح آیوا و سالنهای رقص باکینگهام، درون لحظات قلب گیر اندوه و جهندگی ای عمیق می برد. همچنان که او می کوشد موثق زندگی کند و از قوای شخصی اش و از صدایش در خدمت دسته ای از ایده های بالاتر استفاده کند، ما را به درون شکلی از یک ضمیر فوق العاده و پیشرو از تاریخ می آورد. او در بیان داستانش با صمیمیت و چیرگی برای بقیه ماها این چالش را به وجود می آورد:
ما کی هستیم و می خواهیم چه کسی بشویم؟
میشل رابینسون اوباما از سال ۲۰۰۹ تا ۲۰۱۷، به عنوان بانوی اول ایالات متحده آمریکا خدمت کرد. خانم اوباما، فارغ التحصیلی از دانشگاه پرینستون و مدرسه حقوق هاروارد، کارش را به عنوان یک وکیل در مؤسسه حقوقی سیدلی و آستین شیکاگو شروع کرد، جایی که با همسر آینده اش، باراک اوباما، آشنا شد. او بعدا در دفتر شهردار شیکاگو مشغول به کار شد و نیز در دانشگاه شیکاگو و مرکز پزشکی دانشگاه شیکاگو. خانم اوباما همچنین بنیانگذار بخش اتحاد عمومی شیکاگو است که به صورت یک سازمان برای جوانان در بخش های خدمات عمومی کار فراهم می کند.
اوباماها در حال حاضر در واشنگتن دی سی زندگی می کنند و دو دختر به نام های مالیا و ساشا دارند.
بخشی از کتاب میشل اوباما شدن
وقتی بچه بودم، آرزوهایم ساده بودند. من یک سگ می خواستم. من یک خانه میخواستم که درونش پله داشته باشد و دو طبقه برای یک خانواده باشد. بنا به دلایلی، به جای ماشین سواری بیوک دو دری که افتخار و مایه لذت پدرم بود، یک استیشن واگن چهاردر می خواستم. به همه می گفتم که وقتی بزرگ شدم دوست دارم پزشک اطفال شوم. چرا؟ چون عاشق بودن در کنار بچه های کوچک بودم و به زودی فهمیدم که این هدف، فقط جوابی خوشایند در پاسخ به افراد بزرگسال بود. آه، دکترا چه انتخاب خوبی! من در آن روزها، موهایم را دم اسبی آرایش می کردم و برای برادر بزرگترم رئیس بازی در می آوردم و همیشه موفق میشدم به هر قیمت که شده، نمرات عالی در دروس مدرسه ام بگیرم. جاه طلب بودم؛ گرچه دقیقا نمیدانستم دنبال چه چیزی هستم. حالا فکر می کنم که بی فایده ترین سؤالی که یک بزرگسال میتواند از بچه بپرسد این است که وقتی بزرگ شدی می خواهی چه کاره بشوی؟ انگار که بزرگ شدن محدود است. انگار که انسان از یک نقطه به بعد، یک کارهای می شود و دیگر تمام.
من تاکنون در زندگی ام وکیل بودم. همچنین در بیمارستان، معاون رئیس و مدیر بنیاد خیریه ای بودم که به جوانان کمک می کرد تا شغل معناداری برای خود انتخاب کنند. من یک محصل سیاه پوست طبقه متوسط در یک کالج شیک بودم که بیشتر، سفیدپوستان شرکت داشتند. در همه اجتماعات، من تنها زن آفریقایی آمریکایی بودم. یک عروس بودم، تازه مادری که در اثر استرس داغان شده، یک دختری که در اثر غم تیکه پاره شده بود. تا این اواخر، بانی ایالات متحده آمریکا بودم، شغلی که رسما یک شغل محسوب نمی شود؛ اما با این حال، سکوی پرش برای من ایجاد کرد که اصلا تصورش را نمی کردم. مرا به چالش کشید و متواضع ساخت، بالا برد و به زمین کوباند.
بعضی مواقع همه آن حالات در یک زمان واحد اتفاق می افتاد. من تازه شروع کردم بفهمم که طی سال های گذشته چه اتفاقاتی رخ داده است. یعنی از اولین لحظات سال ۲۰۰۶ که شوهرم تصمیم گرفت برای انتخابات ریاست جمهوری اقدام کند، تا صبح یک روز سرد در زمستان امسال هنگامی که با ملانیا ترامپ به منظور همراهی با او برای رفتن به مراسم روز سوگند و آغاز به کار ریاست جمهوری شوهرش سوار یک لیموزین شدم؛ چه سفری بوده است؟
وقتی بانوی اول باشید، آمریکا خودش را در منتهی الیه به شما نشان خواهد داد. من در خانه هایی بودم که کمک های مالی جمع آوری می کردند و بیشتر شبیه موزه های هنرهای زیبا بودند؛ خانه هایی که وان حمامشان از سنگ جواهر ساخته شده بود. در عین حال، خانواده هایی را هم ملاقات کردم که همه چیزشان را در «طوفان کاترینا» از دست داده بودند و شکرگزار و اشک ریزان به خاطر داشتن یک یخچال و اجاقی که کارایی داشته باشد. من با مردمی برخورد داشته ام که تشخیص دادم کم مقدار و متظاهر بودند و دیگرانی، معلم ها و خانواده های ارتشیان و خیلی آدم های دیگر، که روحشان بسیار عمیق و قوی؛ که شگفت آور بودند. همچنین بچه هایی را دیده ام – خیلی از آنها در همه نقاط دنیا – که من را ترک دادند و پر از امیدم کردند و نیز کسانی که به محض اینکه شروع به زیر و رو کردن خاک های یک باغچه کردیم، شکر خدا فراموش کرده بودند عنوانم چیست.